آن شب به نیمه شبیک باره ریختندشش نفرکشتنددیدند هر چه بودشکستند هر چه بودچیزی نیافتندآن گاه هفت تناز در برون شدند و چون اشک مادرمدر پرده سیاه شب و کوچهگم شدنداینک کنار پنجره تنهاست بیوه زن